غزل مناجاتی با خداوند کریم
امشب گـنـاهِ دل را با آبِ توبه شـسـتم من با خدای خوبم عهدی دوباره بـستم گـفـتم که بارالـها! من عـبدِ رو سـیاهم چون پـردۀ حـیا را با هر گـنه گـسستم از لطفِ بیکرانت یک فرصتی دگر ده شاید که فائق آیم از هر چه فعـلِ پستم خود شاهد و گـواهم در ورطـۀ گـناهم بر خوانِ رحمتِ تو دور از ادب نشستم در شکرِ نعـمـتِ تو من فـاقـدِ سـپـاسـم در کفر و ناسپاسی آخر بگو که هستم آگه ز هر خـطـایم امّـا سـر از نـدامت در دفـتـرِ تـمـرّد تـقـصـیـرِ در الـسـتـم اغماض از خطا کن این رو سیه ببخشا آن روز اگر تو دادی پروندهام به دستم یـا رب تـفـضّلی کن بر بـنـدۀ حـقـیرت در کوی حقپرستان از جان تو را پرستم ای منتهای رحمت بر من عـنایتی کن گرچه سر از جهالت عهدِ تو را شکستم یا رب ز درگهِ خود این روسیه مرانی من هر که هرچه هستم آن بنده تو هستم! |